داستان انگلیسی با ترجمه فارسی
داستان کوتاه تکه طلا همراه ترجمه انگلیسی
پاول مرد بسیار ثروتمندی بود اما هیچ وقت از پولهایش خرج نمی کرد.
پاول مرد بسیار ثروتمندی بود اما هیچ وقت از پولهایش خرج نمی کرد.
یک سنـگ کوچولو وسـط کوچه ای افتاده بود.
هرکسـی از کوچه رد ميشد، لگدی به سـنگ میزد و پرتش میکرد یک گوشـه ی ديگر. سنگ کوچولو خيلـي غمگین بود. تمام بدنـش درد میکرد.
هرروز از گوشه ای به گوشه ای می افتاد و تکه هایی از بدنش کنده ميشد. (بیشتر…)
روزی روزگاری، دختـری مـهربان در كـنار باغ زیبا و پرگل زنـدگـی مـی كرد، كه به ملكه گـل ها شـهرت داشـت.
چند سـالی بود كـه وی هر صبـح به گـل ها سر میزد ، آنها را نوازش می كرد و بعد به آبياري آنها مشغول ميشد. (بیشتر…)
انتخاب پشتیبان و گفتگوی واتساپی